همه کم و بیش میشناسیمش؛ از فعالان مبارزه مسلحانه ضد حکومت پهلوی است و از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. مرضیه حدیدچی، مشهور به خواهر دباغ، خواهر طاهره و زینب احمدینیلی را میگویم.
به گزارش وطن، همه کم و بیش میشناسیمش؛ از فعالان مبارزه مسلحانه ضد حکومت پهلوی است و از بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. مرضیه حدیدچی، مشهور به خواهر دباغ، خواهر طاهره و زینب احمدینیلی را میگویم.
همو که سوزنهای تهگرد که زیر انگشتانش نهادند و دستانش را به دیوار کوبیدند، درد استخوانهایش را سوزاند اما نتوانست لب از لبش باز کند!
همان مادر «رضوانه» را میگویم که وقتی رضوانهاش از شدت ضربات شکنجه بیهوش شد خدا را شکر کرد که دخترش مرده است و دیگر زجر و دردی را تحمل نمیکند!
... وارد که میشود نه فقط به احترام که از روی دل به یمن قدمهایش میایستم. عصازنان وارد میشود، آرام و بااقتدار و با کولهباری از خاطرات سالهای سختی و درد و شکنجه و اسارت و...
اینجا دفتر جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران است و در مقابل دیدگان من شیرزنی نشسته که عناوینی چون محافظ شخصی حضرت امامخمینی(ره) در فرانسه، فرماندهی سپاه همدان، ریاست زندانهای زنان تهران، اولین فرمانده سپاه غرب کشور بعد از انقلاب، یکی از 3 نمایندهای که در سال 67 پیام تاریخی امام(ره) را به گورباچف رساند، 3 دوره نمایندگی مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی، مسؤول بسیج خواهران کل کشور، استاد مدرسه عالی شهید مطهری، دارنده نشان درجه 3 ایثار، مدرس واحد معارف اسلامی دانشگاه علم و صنعت و قائممقامی دبیر کل جمعیت زنان جمهوری اسلامی را در کارنامه خود دارد. خواندن گفتوگویی با ایشان خالی از لطف نیست.
***
چگونه وارد فعالیتهای سیاسی شدید؟
چند دلیل وجود داشت؛ من و دختر شاه -شهناز- هر دو در یک شب به دنیا آمدیم؛ این مسالهای است که همه به من گوشزد میکردند و میگفتند شهناز کجا و تو کجا؟ او با آن همه امکانات و تو اینجا اینگونه. از همان روزها بود که دلم برای این همه تبعیض به درد آمد. دلیل بعدی پدرم بود که همواره در صحبتهایش به ظلمهایی که رژیم در حق مردم میکرد، معترض بود. دلیل دیگر هم بازمیگردد به اساتیدی که خدمتشان درس میخواندم. اساتیدی چون مرحوم حاجآقا کمال مرتضوی، حاجشیخ علی خوانساری، استاد سیدمجتبی صالحیخوانساری و آیتالله شهید سعیدی.
همسرتان چطور؛ آیا ایشان هم فردی سیاسی بودند؟
همسرم بسیار مذهبی بودند. ایشان هم در سال 42 فعالیت سیاسی میکردند و به پخش اعلامیه میپرداختند اما بعد که کارشان از تهران به اهواز و شهرهای دیگر منتقل شد بیشتر تمرکزشان روی مسائل کاری بود و چند روزی که مرخصی میآمدند بیشتر به بچهها میپرداختند.
هنگام مبارزات سیاسی چند فرزند داشتید؟
هر 8 فرزند را داشتم. کوچکترینشان 5 ساله بود.
چطور با حضرت امام آشنا شدید؟
در آن سالها، منزلمان نزدیک مسجد موسیبن جعفر(ع) بود. در رفت و آمدهایم به مسجد متوجه شدم آیتالله سعیدی به مسجد میآیند. همراه همسرم با ایشان به صحبت نشستیم و ایشان را قانع کردیم که برای 16-15 نفر از خانمها کلاس درس بگذارند که ایشان هم قبول کرده و کلاس اخلاق و جامعالمقدمات را برگزار کردند. در این جلسات شرکت کردیم و از سال 46 زیر نظر ایشان وارد مسائل انقلاب شدیم و به تهیه و تنظیم و پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی(ره) پرداختیم تا سال 1349 که آیتالله سعیدی که خداوند او را با شهدای کربلا محشور کند، به شهادت رسید. بعد از ایشان ادامه کار را در محضر مجتبی صالحیخوانساری دنبال کردیم.
اولین دستگیریتان چه زمانی بود؟
سال 52. ساواک همه تلاشش را میکرد تا بتواند سرنخی پیدا کند که یکی از دانشجویان علم و صنعت مراسم عروسیاش را در منزل ما گرفت و آدرس ما لو رفت. فردای عروسی ساواک ریخت توی منزل و چند نفر از اقوام همسرم را که در خواب بودند گرفت و برد. متاسفانه آنها زیر شکنجه دوام نیاوردند و اطلاعات را لو دادند. دو سه روز بعد هم ساواکیها آمدند و مرا بردند. چند روز بعد، بعد از گشتن خانه، رضوانه را هم دستگیر کردند.
از ساواک بگویید. از شکنجههایی که میشدید.
ساواک تشکیلاتی بود که شاه برای آزار و اذیت و از بین بردن مردمی که علیه دستگاه حکومت حرف و برنامهای داشتند راهاندازی کرده بود. به همین دلیل عدهای از آدمهای خاص، ساواکی بودند چرا که به ظاهر، آدم بودند اما در صفت و خلق و خوی از هر حیوانی درندهتر بودند و علت این همه درندگی و خباثت جسمی و جانی، ناشی از آموزشهای شکنجه و آزاری بود که در آموزشگاههای انگلیس، آمریکا و اسرائیل دیده بودند.
در حقیقت انسان تعجب میکرد که آیا یک آدم میتواند خلقت آدمی داشته باشد و اینقدر هم درنده، پست و کثیف باشد که بتواند با یک ضربه به صورت، فک را از جا خارج کند طوری که فرد نتواند آب دهانش را جمع کند یا طوری ناخن را از زیر پوست بیرون بکشد که خون فواره بزند و از آن لذت ببرد. یا آنکه دو پای افراد را میبستند و آنقدر شلاق بر آن میزدند که کف پا مثل انار آبلمبو میشد، بعد به سرعت فرد را باز میکردند و با شلاق او را مجبور میکردند دور 8 بدود (هر کسی که موزه عبرت رفته باشد میداند دور 8 چه معنایی دارد) و این عملکردشان معنا داشت چرا که با این حالت آب کف پا جذب پا میشد و پای فرد دوباره آمادگی دریافت شلاق را پیدا میکرد. باور نمیکنید بازجوها ظرف مدت 10 دقیقه حداقل 10 سیگار را روشن میکردند و هر کدام از سیگارها را روی سینه، بازو، بغل گوش، وسط شست و انگشت سبابه و هر جایی که پوست نازک داشت خاموش میکردند و هر جنایتی که میخواستند در قبال زن، مرد، پیر و جوان انجام میدادند. حتی از اعمال شنیع نیز رویگردان نبودند و 6-5 نفر را مینشاندند و خودشان برهنه مادرزاد وارد میشدند و...
من حتی نمیتوانم مسائل را به زبان بیاورم که چگونه این دستگاه شاه، در ظاهر با مکه رفتن و برنامه 10 ساله و ... مردم را گول میزد و در باطن این همه اعمال شنیع و شرمآور داشت. در واقع شناخت دشمن یکی از تکالیف شیعیان است که باید دشمن را در هر زمانی شناخت و در مقابلش مقاومت داشت البته بعضی جاها دست آدمی خالی است اما خداوند باریتعالی نظر دارد مثل جنگ تحمیلی که تازه انقلاب پیروز شده بود و از خیلی چیزها خبر نداشتیم، از تجهیزات نظامی نیز خبری نبود حتی همان قضیه صحرای طبس که توفان شن آمریکاییها را غافلگیر کرد و انقلاب از خیانت و تجاوز حفظ شد و این محقق نمیشود مگر اینکه بگوییم و باور داشته باشیم که انقلاب از آن آقا امام زمان(عج) است.
از دشمنشناسی گفتید و اینکه باید شیعیان آگاه باشند که در دام نیفتند. نظرتان راجع به فتنه 88 چیست؟
خیلی مایل نیستم وارد آن بحث شوم چرا که دلم خیلی آزرده میشود و اعصابم بهم میریزد، واقعا تحمل آن برایم سخت است ولی واقعا خدا لطف کرد که انقلاب نجات پیدا کرد. متاسفانه بعضی اتفاقات در این قضیه روی داد که زیبنده جمهوری اسلامی نبود منتها در هر اتفاقی بالاخره یکسری اختلالات وجود دارد اما آقا بحمدالله خوب توانستند قضیه را جمع کنند. این هم شاید بیشترش عنایات الهی بود و داشتههای قبلی ایشان و شناختی که از دشمن و توطئههای آنها داشتند چرا که ایشان به زیربنای قضایا پرداختند نه به مسائل ظاهری و اینکه چه شعاری رد و بدل شده و...
به نظر شما چرا نیروهای چپ اسلامی دهه 60 و 70 به این سمت متمایل شدند؟
فکر میکنم همه انقلابیهای سالهای 57 و 58 یکسان نبودهاند. شما این مثال را در نظر بگیرید؛ وقتی سیل در محلهای میآید هم خانه روحانی محله را میبرد و هم خانه چاقوکش محله را. نباید گفت سیل فقط خانه علما را برده است. وقتی هم انقلاب پیروز شد کسانی که کنار بودند و دلشان نمیخواست قاطی مسائل شوند به حساب ظاهرفریبی که باید بوده باشد وارد میدان شدند. یک مدت هم لفت و لیسی داشتند و آخر هم به آمریکا و انگلیس پناهنده شدند.
ولی دیدند که با این مسائل هم ارضا نمیشوند با اینکه وزیر یا معاون وزیر شدند، نمیتوانستند به خواستههای حیوانی ـ شیطانی وجودشان کاملا جواب بدهند و میبینیم که یکسره سر از انگلیس درآوردند و علیه جمهوری اسلامی و انقلاب و همصدا با دشمنان قسم خورده اسلام مثل منافقین، چپیها و تودهای شدند. لذا انسان باید به این مساله توجه داشته باشد که در هر زمانی بالاخره دوروها و منافقین و دوئیت ایجادکنها در هر مسالهای خود را میگنجانند و تاریخ برای ما ثابت کرده که همه درهمند اما باید یک وقت این درهمی را با حوصله از هم جدا کرد یا حداقل کلید اصلی را بهدست آنان نداد و ما در این قضیه متاسفانه اشتباه کردهایم و واقعا خیلی از مسؤولان گول خوردند. چه آن جنایتکاری که در ریاست جمهوری بمب گذاشت و چه آن جنایتکارانی که باعث شهادت بهترین انسانهای پاک و خدمتگزار شدند، مثل شهید رجایی، شهید باهنر، شهید بهشتی و... بنابراین فکر میکنم دیگر برایمان ثابت شده است و آدمها را بعد از 30 سال شناختهایم. آدمهایی که به پول و دنیا وابستهاند زیاد قابل اعتماد نیستند. مسؤولان را هم دیدهاید؛ بعضیها 4 نفری توی یک ماشین مینشینند و با یک موتور پیشگام و پسگام تردد میکنند اما بعضیهایشان 4 ماشین دنبالشان است... از نظر باری که روی دوش حکومت میاندازند و بر دوش ملت، بماند. بعد هم خیلی گنده گنده حرف میزنند اما از عمل کمتر خبری میشود... خیلی راحت میتوان آدمها را محک زد تا دوباره در چاه نیفتیم.
به نظر شما چرا این افراد بعد از 9 دی به جمع مردم نپیوستند و عذرخواهی هم نکردند؟
من که واقعا دلم میسوزد ولی کاری نمیشود کرد. شاید خیلیها هم دلشان بسوزد اما چرایی این حرکت را باید از خودشان پرسید که با توجه به اینکه مردم و ملت را خوب میشناختند چرا چنین حرکتی کردند و چرا هنوز ادامه میدهند؟
در روزهای دولت تدبیر و امید قرار داریم. نظر شما نسبت به آقای روحانی چیست؟
ما یک امید بسیار گستردهای در رابطه با آقای روحانی داریم. به دلیل چند خصوصیتی که در اقدامشان برای تصدی ریاستجمهوری بیان کردهاند؛ اول آنکه تکیهشان بر رهبر معظم انقلاب است و همراهی و همسوییشان نسبت به رهبر معظم، آدم را دلگرم میکند. دوم آنکه ایشان به این امر توجه دارند که تا آنجا که برایشان مقدور و ممکن است مسائل مردم برایشان اصل باشد که این خصوصیت بزرگی است برای مردی که میخواهد خدمتگزار باشد. کاری از ما برنمیآید و فقط دعا میکنیم که حتما آقای روحانی برای تامین نیازهای ملت موفق باشد و دعا میکنیم اطرافیان ایشان نیز از کسانی باشند که خودشان در آن مسیر قرار دارند تا بتوانند یاریشان کنند تا مشکلات را حل کنند.
راستی! خانم دباغ، متمایل به جریان چپ هستید یا راست؟
هیچکدام را قبول ندارم. برای آنکه آنهایی که واقعا در خط امام حرکت میکنند هم در این جریان هستند و هم در آن. به همین دلیل نمیشود گفت کدامیک خوب هستند و کدام بد. فقط خدا همه آنها را هدایت کند تا به جایی برسند که جز خط امام، خط دیگری نباشد چرا که فقط خط امام میتواند این انقلاب را نجات دهد.
اصلاحطلبید یا اصولگرا؟
اصلا معنای آنها را نمیفهمم. من میگویم اگر قرار است اصلاحطلبی شیوهای باشد که فرد خود را اصلاح کند باید از اصول استفاده کرد. پس هر دو تای آنها یکی هستند؛ منتها این امر برای من که از بیرون به قضیه نگاه میکنم یکی است اما ممکن است برای افرادی که اینها را ساختهاند، معناهای دیگری داشته باشد که خدا هدایتشان کند.
تا به حال چیزی آزارتان داده است؟
بله! مسائلی که پیش آمد در فتنه 88 همه را آزار داد. روزی که تظاهرات بود من از بیمارستان مرخص شده و بهسمت منزل حرکت میکردم و واقعا وقتی زنهایی را میدیدم که با آن ظاهر نامناسب تکهای نوار سبز به دستشان بسته بودند و داد میزدند: «موسوی، حمایتت میکنیم» گریه کردم. گریه کردم که خدایا آقای موسوی که نمیداند اینها چه کسانی هستند. گریه کردم که چرا زنی که باید حجابش را رعایت کند تا دل آقای موسوی گرم شود، با آن اوضاع و احوال آمده و میگوید: «موسوی حمایتت میکنیم»... بسیار هم آزار دیدیم.
از مردم چه توقعی دارید؟
نمیتوان از مردم توقع داشت. هر وقت آنها را خواستیم، آمدند حضور پیدا کردند. هر وقت گفتیم شعار بدهید، شعار دادند. هر وقت گفتیم در خانه بنشینید، رفتند و نشستند. گفتیم نخورید، گفتند چشم. گفتیم ماست دبهای 3 [هزار تومان] بخرید و بخورید، گفتند چشم. از این ملت دیگر چه توقعی میتوانیم داشته باشیم. این مسؤولان هستند که باید از آنها توقع داشته باشیم که به این ملت خوب و مردم عزیز و بزرگوار ادای دین کنند.
راستی! یادگاریهایتان از آن دوران چیست؟
زخمهایی که بر جسمم باقی مانده و عضوهایی که از تن جدا شده!
و حرف آخر...
انشاءالله خداوند باری تعالی این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی موعود(عج) پیوند دهد.